♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
توی محله مون خونه ای قدیمی بود
صاحب اش یه پیر مرد بود که چند سالی میشد فوت کرده بود
بچه هاش همه خارج از کشور زندگی میکردند واسه همین خونه خالی مونده بود
بچه های محل اسم خونه رو گذاشته بودن متروکه ارواح
چو افتاده بود که روح پیرمرده تو خونه سرگردونه، هیچ بچه کوچیکی جرعت رفتن به سمت اون خونه رو نداشت
صبح که داشتم میرفتم مدرسه تو کوچه ای که متروکه ارواح بود یه صداهایی می اومد نزدیک خونه که شدم فهمیدم صدا از اونجاست، صداهایی مثل خنده و جیغ و داد و کوبیدن قابلمه روی زمین. از تعجب تمام شاخک های مغزم فعال شدن، یعنی کی اونجاست
دلم میخواست از دیوار برم بالا و نگاهی به حیاط خونه بندازم ولی امتحانش به دیر رسیدن نمی ارزید
ایندفعه اگه دیر میرسیدم اخراج رو شاخم بود پس بیخیالش شدمو با سرعت به طرف مدرسه رفتم. تو تمام مدت فکرم پیش متروکه و صداهاش بود نتونستم به سامان و امین بگم چون ممکن بود بگن خیالاتی شدی یا مسخره ام کنند و پیش خودشون بگن اردلان ترسید که نرفت تو خونه ببینه چه خبره
اما یه چیزی مثل کرم تو وجودم وول میخورد باید حتما اسرار اون خونه رو کشف میکردم
ادامه دارد
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
پنجره | قسمت اول ◄
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
ببین آقا هوای جسم و جانم زمستان است و روح پیر دارد
نشسته گرد بیماری به رویش، دل مغموم و چشم سیر دارد.
همین دردی که از ظلم و قساوت رسیده تا به عمق استخوانم
چنان پرخیده گرد من که انگار دو دستانم غل و زنجیر دارد.
ببین آقا درون سرزمینت نزاع و جنگ و درگیری به راه است
نزاعی که برایت هدیه جان هزاران طفل بی تقصیر دارد.
ببین از ناله های مادری که شده آبستن درد و شکنجه
برای سیری قنداقه هایش فقط گریه به جای شیر دارد.
زمین اینجا پر است از آیه هایی که یک یک بر فراز نیزه هایند
نفس در لابه لای ضجه هاشان هزاران جزء بی تفسیر دارد.
بجای ندبه و یاسین و وارث خوارج های مست این بیابان
زبان هاشان همه تهدید و مرگ است سراسر کفر و تحقیر دارد.
ببین آقا که در این آشیانه دگر حال و هوای ندبه هم نیست
برای منجی دل خسته ای که به جای آمدن تاخیر دارد.
نیا اینجا که دیگر وقت آن نیست برای آمدن باری ببندی
نیا دیگر که این قاصد دلی پر از این غیبت از این تاخیر دارد.
برای جمعه ی این هفته ام من فقط در مجسم را کشیدم
که اشعارم تب ناقوس مرگ است و ابیاتی که حکم تیر دارد.
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
شعر از مصطفی مشکانی _ قاصدک